سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف دل

تا تو رفتی شنبه 87/10/28 ساعت 11:54 عصر

تا تو رفتی، واژه ها

 درگیر یک طوفان شدند

واژه ها و دستهایم

 سست و بی ایمان شدند

 لب گشودم

 نام زیبای تو را،

 ای ماه شب

در همان شب

 که غزلها زاده باران شدند

سیب سورخی چیدم و

 این آدمکهای عجیب

مثل اختاپوس و شیطان، بر سرم ویران شدند

اسکلتهای عجیبی

 راه خوابم را زدند

مست و هم آواز

 با تو همدل و پیمان شدند

باد می پاشد تو را

در خواب پاییزی من

از همان روزی

که قلب واژه ها

بی جان شدند

رفتی و من مانده ام

 با کوله باری از غزل

کاش می دیدی

 غزلها زاده باران شدند



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل


    خانه
    مدیریت
    پست الکترونیک
    شناسنامه
     RSS 
     Atom 



    :: کل بازدیدها ::
    35714


    :: بازدیدهای امروز ::
    8


    :: بازدیدهای دیروز ::
    5



    :: درباره من ::

    حرف دل

    دختر جنگل
    این وبلاگ حرف دل من است.

    :: لینک به وبلاگ ::

    حرف دل


    :: پیوندهای روزانه::

    تمیشه [67]
    سکوت [61]
    راه زندگی [66]
    [آرشیو(3)]


    :: آرشیو ::

    بهمن 1387
    دی 1387
    آذر 1387


    :: خبرنامه ::

     

    :: موسیقی وبلاگ::


    جدیدترین قالب وبلاگ


    خدمات وبلاگ نویسان جوان

    یــــاهـو